حس می کردم مثل بشکه ای ام که سوراخ شده. بیرون رفتن خون را حس می کردم. لباسم خیس شده بود. دست می کشیدم روی بدنم و جای خون ریزی را پیدا نمی کردم. به دست هایم نگاه می کردم و می بوییدمشان. خیس بودند اما نه قرمز بودند نه بوی خون می دادند. تلاش می کردم دردی را احساس کنم اما چیزی نبود. وحشت کرده بودم.