حتی وقتی روح عاصی‌ات از شدت و فشار فراقِ رفیقِ سیریش تنت جیغ می‌کشد و زمین با منت، تحمل تعفن قالب پیزوزیِ جسمت را قبول می‌کند ،

وقتی این لب‌خندها زیر آن چشم‌ها جلوی آن زبانِ خسته‌گی ناپذیرت فقط وقت‌هایی به هویتشان لا به لای سطور من باز می‌گردند که کسی کابوس ببیند،

آن وقت بگو مَرد! ای مجازی بی‌معنی و بی‌اهمیت از بشر! چه چیزی برای عَرضه داری؟


آن وقتی که نمی‌دانی برای چیزهایی می‌جنگیده‌ای که مردمان حتی در تاریخ هم چیزی در باره‌شان نمی‌خوانند،

خراب می‌شوی؟

آبادی ای نداری برای جبران بی‌چاره.