کاروان هات رفتند. سردار من، علم‌دار کاروان قلّت شدی و ... کاروان‌هات رفتند. رفتند.

من مانده‌ام و چمدانی پر از لباس‌های تو، بی‌تو...

توی خاطرات ما باد پریشید هرچه ثبات را... کجا بجویمت آخر پریشان‌طره؟ کجا بگریزم از این طوفان ای بادِ موافق؟

کجا وزیده‌ای نسیم من؟ اشک من بی‌کرانه... مهجوری‌ام بی‌کرانه‌تر... تو بی‌انتهاترین ابدیت پای‌دار... با کدام k می‌توانم این تناسب معناها را تساوی کنم؟...

.