.          به بهانه‌ی شب قدر ||
امام علی بن الحسین علیه افضل الصلاة و السلام،
در «مناجات الخائفین»
این‌طور می‌خوانند عزیز را :

إِلَهِی! أَ تَرَاکَ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِکَ تُعَذِّبُنِی؟! أَمْ بَعْدَ حُبِّی إِیَّاکَ تُبَعِّدُنِی؟!

خدایا! آیا می‌بینی [چنان که] پس از ایمان آوردنم به تو مرا عذاب کنی؟! یا بعد از دوست داشتنم (تنها) تو را، دورم سازی؟!

أَمْ مَعَ رَجَائِی لِرَحْمَتِکَ وَ صَفْحِکَ تَحْرِمُنِی؟! أَمْ مَعَ اسْتِجْارَتِی بِعَفْوِکَ تُسْلِمُنِی؟!

یا با امیدم به رحمت تو و چشم‌پوشیِ تو تحریمم (محرومم) کنی؟! یا با استجاره‌ام به عافیتت تسلیمم کنی (به عذاب)؟!

حَاشَا لِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ أَنْ تُخَیِّبَنِی!

حاشا از ذات بزرگ‌وار تو که ناامیدم کنی!

لَیْتَ شِعْرِی أَ لِلشَّقَاءِ وَلَدَتْنِی أُمِّی أَمْ لِلْعَنَاءِ رَبَّتْنِی؛ فَلَیْتَهْا لَمْ تَلِدْنِی وَ لَمْ تُرَبِّنِی...

کاش آگاهی داشتم آیا برای شقاوت به دنیا آورد مرا مادرم یا برای رنج پروراندم؛ کاش او مرا به دنیا نمی‌آورد و نمی‌پروردم...

 وَ لَیْتَنِی عَلِمْتُ أَ مِنْ أَهْلِ السَّعَادَةِ جَعَلْتَنِی وَ بِقُرْبِکَ وَ جِوَارِکَ خَصَصْتَنِی

 و ای کاش می‌دانشتم یا از اهل سعادت قرارم دادی و به نزدیکی و جوارت مختصم کردی 

فَتَقَرَّ بِذَلِکَ عَیْنِی وَ تَطْمَئِنَّ لَهُ نَفْسِی...

تا قرار گیرد به خاطر آن چشمم و اطمینان (آرامش) یابد برای آن نفسم (جانم)...

إِلَهِی! هَلْ تُسَوِّدُ وُجُوه خَرَّتْ سَاجِدَةً لِعَظَمَتِکَ؟! أَوْ تُخْرِسُ أَلْسِنَةً نَطَقَتْ بِالثَّنَاءِ عَلَى مَجْدِکَ وَ جَلالَتِکَ؟!

خدایا! آیا تیره کنی چهره‌هایی که به زمین افتادند مسجود، برای عظمتت؟! یا لال کنی زبان‌هایی را که گویا شدند به ستایش مجد و جلالت؟!

...

به قول امیرم در کمیل :

ما هکذا الظّنُ یک... و لا أُخبرنا بفضلک عنک...

...

 

شب نوزدهم شبی بود.
ام‌شب کاش باز هم شبی شود
برای دل شکسته و سینه‌ی آلوده و سر سنگین ما...
برای کسی که رأس سرمایه‌اش امید به اوست و سلاحش گریه،
برای ریاکارِ بی‌درصدی ناچیز خلوص و صدق و صفا ؛ با درصدی هنگفت روسیاهی
کاش صفحه‌ای باز کنند ام‌شبی دوباره به رسمِ باز آمرزیده شد.
کاش این تغیّرات حال حالامان را پر و بال بدهند تا
باز شبی شود این سال...

*خدایا! از قضا ت به قَدَر ت پناهنده‌ایم.

 

پی‌نوشت :

- حرف‌هام را با سین می‌خواندم شبی که در باره‌ی رفتنش حرف می‌زدم براش. می‌گفت : خسته‌ام و می‌خواهم بروم از این مدرسه و...
 چه‌قدر دل‌گیر بودم... گره‌های قبل از آن شب را حتا براش تصویر کرده بودم. عجیب آن‌که از آن زمان به بعد گره‌ها باز شدند و دیگر سراغ نیامدند.
درباره‌ی مصطفای چمران هم براش گفته بودم به حالت مقایسه‌ی وضعِ مشابه سین و شهیدمصطفا. فکر کنم به‌ترین جای صحبت‌هام همین قسمت‌های پند دارش بود! از بقیه‌اش و احساس‌هام هرچه سراغ می‌گیرم در خودِ ام‌روزم نمی‌یابم و... نمی‌دانم از کجا می‌شود عینکی دیگر جز آن کلمات به دست سین برای دیدنم داد.
چت کردن چنین بلایی به سرت می‌آورد. حرف‌هات در گذشته ثبت و ضبط شده‌اند و زمان تو را دوانده یا کشان کشان برده، با خود هم‌راه کرده بالآخره. و ثبات شخصیت برای چون منی معادلِ رکود ، شاید پس‌رفت و دست و پا زدن در وضعیتِ ناایده‌آلِ شخصیتِ پر اشکالم است.
این‌جور وقت‌ها فقط می‌شود دست‌ها را کوک زد به دامانِ کوتاهِ توبه! و : خدایا غلط کردم و : وجعلنا...!! تا بلکه همان همه فن حریف، کلماتت را از دیده دور کند.
اما چیزی که این‌جا می‌شود به آن ارجاع گونه نگاه کرد، سخن امیرم علیه السلام است که فرمود : با گذر از توبه، ترکِ گناه را پیش گیرید که آن سهل‌تر است.
و چیزی که مبرهن و گفتنی‌ست این کلامِ تکراری ماست که
عوضِ زر های متمادی و در پی‌اش :« الهی! تُب علیّ»ها، باید آپشنِ «دهنت‌و ببند» در وجودِ ما دست بجنباند بیش و بیش... باید سخت‌تر گرفت یقه‌ی ما را... البته ناشکر نباشیم ؛ این اقدامات با  درنظر داشتن همه پیش‌رفت هایی که خدارا شاکریم از جانبشان صورت پذیرد ان شاءالله! :)
این بود پی‌نوشتِ نسبتن کوتاهِ ما نابلاگرِِ نابلدِ فراری از پشتِ علف‌زارها! :دی