رنگ رخساره اگه قرار بود خبر بده از سرّ درون، از خنده اشک منو در نمیُوردی رومیو. می‌دونی؟ خب نه.

شایدم با همون نگاهِ سیاه و سفیدت و کراهت رنگ در کراماتت از سرّ درون با خبری، اما وحشی‌ای.

من این اخلاق سگی رو مدیون ندونم‌کاریای مکارم اخلاق تو ام اماما، دل‌نبرا، ره‌نبرا...

حالا من هی بگم جای پرینتر زیر میزم دفنم کنید... برم می‌دارید می‌برید تنگه‌ی ابوقریب بیش‌تر این حال گنگو خراش بدم. تن مرده که غارت نداره.

 

- حال لب‌خند به چشمای پف کرده از اشک زیاده شاید...

- حال رفیق به ابراز علاقه‌ش موقع کثافت‌کاریاته شاید.

- پس انداخته‌ی یک روز ِ روانی.