این طور مواقع،

بعضی وقت ها احساس می‌کنم عضلاتم دارند از هم فرار می‌کنند. احساس می‌کنم دارم عریض می‌شوم. وقتی نشسته‌ام انگار دارم ته نشین می‌شوم و وقتی ایستاده‌ام انگار می‌خواهم بیفتم وسط پاهای خودم.

احساس می‌کنم لای مفاصلم باد، بوران می‌کند و استخوان ها از هم می‌دوند و پیچ‌های لا به لاشان از فشار در آستانه‌ی در آمدنند.

اندازه‌ی کل برنج زیر تخت اتاق سرده سنگینم.

 

می‌خواهم خودم را از همه چیز و همه کس دریغ کنم و سال ها توی اتاق تنها باشم.

 

دلم نمی‌خواهد فردا صبح زود بیدار شوم... :((