زیر عکس ابوجمال دست‌خط خودش جا داده شده که :
«قبول شهادت مرا آزاد کرده‌است.
من آزادی خود را بهیچ چیز
حتی بحیات خود نمی‌فروشم.»

چه‌قدر از حرفش را می‌فهمم؟ هیچ.

مدت‌هاست پیِ علت و استدلالِ نهفته پشت حکم‌ها می‌گردم. شاید پی‌گیرانه‌ترین و درست و حسابی‌ترین کاری که در حصر این آیین برای خودم کرده‌ام همین باشد.
زمان کوتاهی‌ست به سکوت، نشسته‌ام. زمانی که طولانی شده اما مقابل طول مدت جست‌وجوگری هام خیلی کوتاه است.
مدتی‌ست مقابل حربه‌ی کودکانه‌ی «دلیلی نداری که بگی» ساکت می‌نشینم. اصلن قیدی برای صحبت و بحث به دست و پای زبانم حس نمی‌کنم.

کسی پی‌گیر جواب نیست. هرکس دنبال توجیه خودش، دنبال بحث لفظی‌ست، دنبال اثبات حق بودن استهزاءِ ما.

میان این‌همه من هم سنگری ندارم. هم لباس‌های من اگر هم‌راهی نکنند با کسانی که آشارا به‌شان می‌خندند، بحث نمی‌کنند ؛ حرف نمی‌زنند.

به کسی که از خودش بدش می‌آید، به پی‌روی خودش می‌خندد، چه امیدی باید بست؟

...

حرف‌های من ادامه دارد. قدر دنیا ادامه دارد.