همه‌مان در دردهای عمیق و بی‌کرانه‌ی خود غافلانه غرقیم و عکس‌العمل‌های دفاعی مسخره و بی‌شمارمان را به پاهامان آویخته‌اند گرچه که هرکدام از امحاء و سبکی به ورق‌های طَلق می‌مانند و تو ببین چه‌قدر زیادند که نام ما را غریقان گذاشته‌اند. از بی‌پروایی و بی‌تقوایی دل‌مُرده‌ایم و گم‌کرده‌گان فراوان داریم و اگر جان می‌سپاریم نه از برای عشقی‌ست که در جان نهان می‌داریم که اگر آن اثری برای گذاشتن داشت، آشکار ساختن خود در «ناسازگای» ما با این اوضاع و نجات ما بود... چرا که پیش از این، تمام طول عمر کوتاهم، می‌پنداشته‌ام مرگی که از اثر عشق آید هلاکت نیست ؛ جاودانه‌گی‌ست.