نُه

  • روشنا
  • پنجشنبه ۴ تیر ۹۴
  • ۲۳:۴۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هشت

  • روشنا
  • چهارشنبه ۳ تیر ۹۴
  • ۲۳:۵۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هفت

  • روشنا
  • چهارشنبه ۳ تیر ۹۴
  • ۰۳:۰۶
  • ۱ نظر

نمی‌دانم چرا این‌طور شد.

از تهی سرشارم.

هیچ چیز نمی‌خواهم و همه‌چیز را.

فردا آغاز دیگری‌ست.

خیلی حرف داشتم ولی ...

.

دعای سمات خیلی قشنگ است.

.

عمارت کن مرا آخر که ویرانم به‌جان تو...

شش

  • روشنا
  • سه شنبه ۲ تیر ۹۴
  • ۰۲:۴۳
من خودم گم کرده راهم. من خودم تازه ابوجمال و سوگ فقدانش را برای دل کوچکم خالص یافته‌ام.
من خودم گناه کارم، خودم ظالمم.
من خودم تشنه‌ی تو ام.
من خودم اسیرم.
چه‌طور می‌شود از سطور من رسیده باشد کسی به فضل حقیقی آخر؟
چه‌طور بنویسم و منتشر کنم برای کسی که برای دوام حال خوبش از من خواهش می‌کند بنویسم؟
خدایا من کی‌ستم؟ من کجام؟
خدایا باز پسم بگیر از این همه تحقیر. خجالت می‌کشم. دق می‌کنم از غصه.
ای نهایت آرمان دل مشتاقان، دریاب فرمان‌ده واژه‌های مفلوکی را که اجاره‌ای می‌گویند از تو، از عشق... الغوث...
دریاب این پنهان شده پشت این حجم هضم ناشدنی هجمه‌ی ظلم به نفس در زمانه‌ی گناه اجباری...
این مفلوک به زنجیر عجب و ریا...
اشک‌های من را واژه بگیر... چه بگویم مقابل این بی‌نهایت آخر من؟
خدایا چه طور خلاص شوم از این حس‌های خبیث شیرین؟ چه‌طور می‌شود کسی نفهمد پشت این سطور چه حقیری نشسته؟
به سوی تو باز می‌گردم با سیلی از درد و غم که منعقد نشوند به کلمات...
 
- بی‌چون رو ترک کردم. برای مهربانی‌های غریب و هولناکِ آدمی توی کامنت‌ها.

چهار

  • روشنا
  • شنبه ۳۰ خرداد ۹۴
  • ۲۲:۵۵
  • ۱ نظر

از تو تا این شب‌ها، حس غریبی دارم با همه طنزهای منتقد علیه گذشته‌ی این سرزمین.
من نمی‌دانم چه بر این آدم‌ها رفته است.
میانشان تویی چه‌طور می‌توانست چنین قد کشیدن؟

سه

  • روشنا
  • جمعه ۲۹ خرداد ۹۴
  • ۲۲:۴۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دو

  • روشنا
  • پنجشنبه ۲۸ خرداد ۹۴
  • ۲۳:۵۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یک

  • روشنا
  • پنجشنبه ۲۸ خرداد ۹۴
  • ۰۱:۱۴
  • ۱ نظر

ام شب به آستانه ی اولین روز رمضان ایستاده‌ایم زمین! ناز نوازش این ماه مثل باران است به قحطی تو، به خشکی ما... بلند مثل شب، باشکوه مثل سحر... لحظه لحظه مثل روز.

ام شب به آستانه‌ی رمضان ایستاده‌ایم. تنها، تکیده و خواب آلود... خسته شده بودیم، راستش، کم آورده بودیم.

دوستان را به آغوش زمان وا گذاشته‌ایم و معارف را به معروفات... میان ماندن و رفتن هزار ثانیه را حلق آویز تفکر کرده‌ایم.

دریاب بی‌لیاقتِ آرمان‌گرای کوچک مفلوکت را

مولای یا مولای! انت المالک و انا المملوک... و هل یرحم المملوک الّا المالک؟

.

عشق با همه قدمتش، هنوز هم غریب‌ترین درد آدمی‌ست...
تو هرگز آیا صفت عاشق داشته‌ای میان این حجم اوزان فاعلی، خدایا؟

توییت‌وار

  • روشنا
  • سه شنبه ۱۱ فروردين ۹۴
  • ۱۰:۵۵

خدایا واقعاً با اون با فهم و شعوری که یازده فروردین میاد مهمونی دوستی؟! :/


قدمِ پیشین

  • روشنا
  • دوشنبه ۲۵ اسفند ۹۳
  • ۱۸:۳۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

Unfair

  • روشنا

زیر عکس ابوجمال دست‌خط خودش جا داده شده که :
«قبول شهادت مرا آزاد کرده‌است.
من آزادی خود را بهیچ چیز
حتی بحیات خود نمی‌فروشم.»

چه‌قدر از حرفش را می‌فهمم؟ هیچ.

مدت‌هاست پیِ علت و استدلالِ نهفته پشت حکم‌ها می‌گردم. شاید پی‌گیرانه‌ترین و درست و حسابی‌ترین کاری که در حصر این آیین برای خودم کرده‌ام همین باشد.
زمان کوتاهی‌ست به سکوت، نشسته‌ام. زمانی که طولانی شده اما مقابل طول مدت جست‌وجوگری هام خیلی کوتاه است.
مدتی‌ست مقابل حربه‌ی کودکانه‌ی «دلیلی نداری که بگی» ساکت می‌نشینم. اصلن قیدی برای صحبت و بحث به دست و پای زبانم حس نمی‌کنم.

کسی پی‌گیر جواب نیست. هرکس دنبال توجیه خودش، دنبال بحث لفظی‌ست، دنبال اثبات حق بودن استهزاءِ ما.

میان این‌همه من هم سنگری ندارم. هم لباس‌های من اگر هم‌راهی نکنند با کسانی که آشارا به‌شان می‌خندند، بحث نمی‌کنند ؛ حرف نمی‌زنند.

به کسی که از خودش بدش می‌آید، به پی‌روی خودش می‌خندد، چه امیدی باید بست؟

...

حرف‌های من ادامه دارد. قدر دنیا ادامه دارد.

صفحه‌ی چهاردهم...نمی‌دانم!

  • روشنا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

صفحه‌ی سیزدهم...

  • روشنا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

صفحه‌ی دوازدهم... یه کم درد و دل

  • روشنا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

صفحه‌ی یازدهم...مونولوگ

  • روشنا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

صفحه‌ی دهم... از تنگی دل

  • روشنا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

صفحه‌ی نهم

  • روشنا
  • يكشنبه ۱۱ اسفند ۹۲
  • ۲۱:۰۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ما، همان رانده گانیم
از هر جا
و هر کس
آرشیو مطالب